شعر در مورد
بدبینی ,شعر در مورد بدبینی,شعر درباره بدبینی,شعری در مورد بدبینی,شعر
درمورد بدبینی,شعر درباره ی بدبینی,شعر بدبینی,شعر درباره بدبینی,شعر
درمورد بدبینی,شعر عینک بدبینی,شعر راجبه بدبینی,شعر دروصف بدبینی,شعر
درباره ی بدبینی,شعر در مورد بدبینی,شعری در مورد بدبینی,شعر در مورد
بدبینی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بدبینی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ای روی این دو دیده بدبین من سیه!
تا بهر چه به دیدن روی نکو شود؟
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
سخاوت مال را از دیده بدبین نگه دارد
به از دلجویی موران سپندی نیست خرمن را
نرسد دیده بدبین به تو ای وادی عشق
که ز هر آبله پا نگرانیم ترا
چشم بدبین به خط پشت لب او مرساد!
که به آن تنگ دهن راهنمون است مرا
سرو آزاد ترا دیده بدبین مرساد
که به هر جلوه کند تازه گرفتار مرا
خاکساری شد حصار از دیده بدبین مرا
گوهر از گرد یتیمی پرده حال خودست
چشم بدبین به نی کلک تو صائب مرساد!
خاک، گنجینه گوهر ز گهرباری توست
چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟
برای حسن تو آیینه چشم بدبین است
سر به دنبالش گذارد چشم بدبین بیشتر
هرقدر بال و پر طاووس رنگین می شود
صفحه روی ترا دیده بدبین مرساد
که عجب آینه زنگ زدایی دارد
تا به آن گنج گهر دیده بدبین نرسد
جغد، نیلی است که بر چهره ویرانه زدند
دیده خفاش را میلی است هر خط شعاع
مهر عالمتاب را از دیده بدبین چه باک؟
چهره زرد سپند نظر بدبین است
ورنه در پرده دل لاله ستانی داریم
در وقت خوش من نرسد دیده بدبین
پوشیده تر از خلوت در انجمنم من
نداند سر عشق اینجای خود
بین کجا هرگز بداند مرد بدبین
بخت بدبین که ز اندوه کسی جان دادم
کز پی کاهش غم روی نشاط افزا داشت
شعر در مورد بدبینی
بخت بدبین کز پیامی خاطر ما خوش نکرد
آرزوئی از نکویان بر نمی آید مرا
شعر در مورد بدبینی
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
شعر درباره بدبینی
هر سر موی مرا در دیده بدبین او
گاه نوک خنجر و گه نیش نشتر کرده اند
شعری در مورد بدبینی
نه رخ از هم رهی اهل نظر خواهی تافت
نه ز بدبین و ز بد خواه حذر خواهی کرد
شعر درمورد بدبینی
دیده بانی رابه بلبل داد آخر باغبان
چشم بدبینی ببند و چشم صاحب خانه باش
شعر درباره ی بدبینی
برگرد و عکس دیگری از گنجه رو کن
گاهی مرا در خاطراتت جستجو کن
خود را پس از یک عمر دوری مثل سابق
با این پلنگ لنگ لنگان رو برو کن
شعر بدبینی
من روی تپه گیج و تنها می نشینم
اما تو هر شب برکه را بی تاب قو کن
در انجمادم گر بگیر از عشق رد شو
با خون سرد شعر من کمتر وضو کن
شعر درباره بدبینی
عادت ندارم با خودم درگیر باشم
شلیک کن من را بکش یا آرزو کن!
قانون جنگل ظاهرا رحمی ندارد
حرفی بزن یا سرب داغی در گلو کن
شعر درمورد بدبینی
هی کینه، بدبینی، دورنگی؛ عشق مشروط
بوی تعفن می دهد این قصه… بو کن!
شعر عینک بدبینی
من به همه ی شادی ها بدبینم
وقتی میان این ساحل کمی آن طرف تر از تولد ِ لاک پشت های کوچک
نهنگی دارد جان می کند.
شعر راجبه بدبینی
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
شعر دروصف بدبینی
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسم ها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام
شعر درباره ی بدبینی
دیده ام بر شاخه احساس ها
می تپد دل در شمیم یاس ها
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
شعر در مورد بدبینی
گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
شعری در مورد بدبینی
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من
شعر در مورد بدبینی
با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود
حرف هایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد.
شعر در مورد بدبینی
این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟
به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد به همه شان حسادت میکنم من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم
شعر در مورد بدبینی
طبیعت پر از نفس های آدمهاست
که مرا وادار میکند حسادت کنم به تو و رویای نداشته ام…….
شعر درباره بدبینی
امام حسین(ع):
همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است
و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار است
شعری در مورد بدبینی
عذاب بیشتر از این که از تو دور شدم ؟
به جای حس تو با غصه جفت و جور شدم
منی که حرف دلم را کسی نمی دانست
ببین چگونه در این شعرها مرور شدم
شعر درمورد بدبینی
پناه شعله ی عشق تو تکیه گاهم بود
که مثل پیکر پروانه ها ، جسور شدم
پس از تو در دل من خانه کرد بدبینی
کنار دلهره ماندم وَ بی عبور شدم
شعر درباره ی بدبینی
نیامدی و دلم را هوای چشمت برد
به بی کرانه ی دریای غصه، تور شدم …
شعر بدبینی
خوش بین ها و بدبین ها هر دو به بشر خدمت کرده اند؛
اولی با آفریدن هواپیما و دومی با آفریدن چتر نجات
شعر درباره بدبینی
یک بطری که تا نیمه آب داشته باشد، از نظر یک فرد خوشبین نیمه پر است،
اما از نظر یک فرد بدبین نیمه خالی به شمار می رود
شعر درمورد بدبینی
حقیقت این است که هر اندازه هم مثبت و خوشبین باشیم،
شرایطی در زندگی وجود دارد که طرحها، روشها و برنامههای پیشبینی شدهی ما کارساز نخواهد بود
شعر عینک بدبینی
چنانچه شکاک و بدبین باشید،
هرگز نمیتوانید پیشهای را راهاندازی کنید
شعر راجبه بدبینی
وقتی به دنیا نگاه می کنم، بدبینم،
اما وقتی به مردم نگاه می کنم، خوشبین هستم
شعر دروصف بدبینی
من به استادهایی که حتا نمی توانند
ناظم مدرسه شوند بدبین هستم
شعر درباره ی بدبینی
در زمانه ی ما
نسبت به کسی که به خود باور دارد، بدگمان می شوند
شعر در مورد بدبینی
دنیا آنگونه که خیال کرده ایم نمی ارزد؛ این تقریباً مطمئن ترین حقیقتی است
که بدگمانی ما در نهایت به دست آورده است
شعری در مورد بدبینی
آدم مغرور حتی نسبت به موجوداتی که او را به پیش می برند آزرده خاطر می شود؛
او اسبهای ارابه خود را با بدبینی می نگرد
شعر در مورد بدبینی
هر بار که انسان های بس هوشمند دستخوش پریشانی می شوند،
بدبینی دیگران به سخن آنان آغاز می شود
شعر در مورد بدبینی
آدم بدبین، سختی را در هر فرصتی می بیند،
آدم خوش بین فرصت را در هر سختی
شعر در مورد بدبینی
مرا جان در وفاداری برآمد
هنوز اندر حق من بدگمانی
شعر درباره بدبینی
دلت بر من نماید مهربانی
نجوید سرکشی و بدگمانی
شعری در مورد بدبینی
از مرده دلان حی جوانی
در شیوه عشق بدگمانی
شعر درمورد بدبینی
گواهی می ده، ای شب، زاریم را
که از من بدگمانی دور مانده ست
شعر درباره ی بدبینی
من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم
زمانه در دلم افکند بدگمانی را
شعر بدبینی
چنین است و این بر دلم شد درست
همین بدگمانی مرا از نخست
شعر درباره بدبینی
اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من
نیازارم از تو بدین بدگمانی
شعر درمورد بدبینی
حزم چه بود بدگمانی بر جهان
دم بدم بیند بلای ناگهان
شعر عینک بدبینی
من ازین تقلیب بویی می برم
بدگمانی می دود اندر سرم
شعر راجبه بدبینی
جان عزیزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
از بدگمانی سرنگون در انتها آویخته
شعر دروصف بدبینی
من ز تو محروم و خلقی در گمان این هم خوش است
باد یارب، روز نیکو بدگمانی چند را
شعر درباره ی بدبینی
در کار من نظر کن بر حال من ببخشای
تا چند بی وفایی تا کی ز بدگمانی
شعر در مورد بدبینی
به من چندان گناه از بدگمانی می کند نسبت
که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
شعری در مورد بدبینی
به هر که خواه نشین گر چه این نه شیوه تست
که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست
شعر در مورد بدبینی
رنج بردن در طریق عاشقی بیهوده نیست
در نکویان بدگمانی گر چنین ظن می بری
شعر در مورد بدبینی
بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است
گوشه از خلق جهان کردم کمین پنداشتند
شعر در مورد بدبینی
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
شعر درباره بدبینی
مردن خویش ز تو بود گمان خسرو را
شد یقین اینک هر آنچه بدگمان می دیدم
شعری در مورد بدبینی
زهی حلاوت تیغ از کف نکورویان
اگر به دست رقیبان بدگمان ندهند
شعر درمورد بدبینی
منظور بود کوری اغیار بدگمان
چشم عنایتی اگر از یار داشتم